عامل سازنده تاریخعامل سازنده تاریخ، طبق نظر قرآن چندین مورد میباشد. توجه قرآن به ارزشهای فردی، مانع از آن نشده است که به اصالت جامعه در حد خود، اعتراف کند و برای آن زندگی و مرگ و عمر و زندگی و به اصطلاح تهاجم و تدافعی قائل شود، قرآن تاثیر وضع مادی را در طرز تفکر و شیوه زندگی، تصدیق میکند و این دو را از یکدیگر بیگانه نمیداند. همچنین، تاریخ جامعه را آیینه عبرت، مایه تنبیه و بیداری و وسیله شناسایی، علل تعالی و انحطاط میداند. ۱ - قوانین حاکم بر جامعهبررسی نظر قرآن درباره «فلسفه تاریخ و نیروی محرک آن»، نیاز به بحث گستردهای دارد که بدون گردآوری مجموع آیات مربوط به موضوع، شرح و بسط آن امکانپذیر نیست، در حالیکه کتاب ما، گنجایش این نوع بررسی را ندارد، ولی برای اینکه نظر قرآن را به صورت کلی آورده باشیم، به گونهای بس فشرده به نظر قرآن پیرامون قوانین حاکم بر جامعه، اشاره میکنیم. ۱.۱ - روزگار امتها۱. هر امتی، دوره و روزگاری دارد: وَلِکُلِّ اُمَّة اَجَلٌ دانشمندان برای جامعه، اوج و حضیضی و صعود و نزولی در نظر میگیرند. و به عبارت دیگر: جامعه مانند فرد است. یک فرد تا به سنّ بلوغ عقلی نرسد، حالت پویایی و تهاجم دارد. پس از مدتی که به اوج قدرت و نیرومندی رسید، کم کم قوس نزولی او آغاز و ضعف و سستی در اعصاب و قوای او آشکار میشود. بدن دچار کمبود انرژی میشود و برای حفظ قوای موجود باید غذاهای مقوّی بخورد. در این سن و سال به جای این که مهاجم باشد، مدافع است تا آنچه دارد از دست ندهد. جامعه نیز مدتی حالت تهاجمی دارد و پس از مدتی حالت تدافعی به خود میگیرد. همه تاریخ بر پایه دو حالت «تهاجم» و «تدافع» حرکت میکند و همین، موجب میشود که نوعی فرهنگ و تمدن در جامعه پدید آید، رشد کند، ضعیف و پیر شده و در نتیجه نابود شود و سرانجام فرهنگ جدید، باز سیر خویش را به سوی رشد، کمال و پیری و مرگ پشت سر میگذارد تا باز در برابر نیروی جوان و تازهای قرار گیرد. این تهاجم و تدافع هم علت و هم عامل حرکت تاریخ را نشان میدهد و هم خود به خود شکل حرکت تاریخ را مشخص میکند. خلاصه هر جامعهای روزگاری در حال بالا رفتن است و بولدوزروار، همه چیز را کوبیده و له میکند تا به قُلّه ترقی برسد، ولی چون مادی است و بر نیروی مادی تکیه میکند و از نیروی بس محدودی برخوردار است، پس از مدتی دوران نزول او فرا میرسد و به دست فنا سپرده میشود. توجه قرآن به ارزشهای فردی، مانع از آن نشده است که به اصالت جامعه در حد خود، اعتراف کند و برای آن زندگی و مرگ و عمر و زندگی و به اصطلاح تهاجم و تدافعی قائل شود، چنانکه میفرماید: «وَلِکُلِّ اُمَّة اجَلٌ فَاِذَا جاءَ اَجَلُهُمْ لا یَسْتَاْخِرُونَ ساعَةً وَلا یَسْتَقْدِمُون؛ برای هر امتی پایانی است، هرگاه پایان عمرشان برسد، نه لحظهای تاخیر میکنند و نه لحظهای زودتر فانی میشوند». بنابراین همانگونه که فرد، زندگی و مرگی دارد، جامعه نیز موت و حیاتی دارد و تمدن هر گروهی هر چه هم درخشنده باشد، روزی به خاموشی میگراید. ۱.۲ - سنتهای الهی در اقوام و مللقرآن درخشندگی و افول تمدنها را نتیجه سنتهای قطعی الهی میداند که بر تمام اقوام و ملل حاکم است؛ سنتهایی که هرگز قابل تغییر و دستخوش دگرگونی نیست چنانکه میفرماید: «... فَهَلْ یَنْظُرُونَ اِلاّ سُنَّةَ الاََوّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِیلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحْوِیلاً؛ آیا جز سنت و روشی را که بر اقوام پیشین حاکم بوده است، انتظار دارند؟ هرگز در سنتهای خدا، تبدیل و دگرگونی نخواهی یافت» ممکن است برخی از حاکمیت سنتهای الهی بر جامعه و اقوام چنین استفاده کنند که سنن الهی بسان قضا و قدر حتمی و یا جبر تاریخ مادی، زندگی اقوام را در پوشش خود میگیرد، چه اقوام بخواهند و چه نخواهند و این چیزی است که با حریت و آزادی انسان، کاملاً مخالف است. قرآن در رد چنین دریافت نادرستی یادآور میشود که حکومت سنتهای الهی بر ملل و اقوام گزاف و بیحساب و بیقاعده نیست، بلکه هر جامعهای، محکوم نتایج اعمال خویش است. و به عبارت روشنتر: سنت الهی جز واکنش اعمال جامعه چیزی نیست و هر عمل فردی و اجتماعی یک رشته واکنشهایی را به دنبال دارد. جامعه غرق در فساد و شهوت، در لاابالیگری و بیخبری یک نوع واکنش دارد و جامعهای که نقطه مقابل چنین جامعهای باشد واکنش دیگر و سنتهای قطعی و لایتخلّف خدا، همین واکنشهایی است که در کنار هر جامعهای قرار گرفته است. در حالیکه بر تاریخ انسانها یک رشته قوانین قطعی حکومت میکند ولی در عین حال نقش انسان آزاد در این سنتها و واکنشها، انکارشدنی نیست، زیرا انسانِ آزاد است که، با اعمال و کارهای خود جامعه را به یکی از دو طرف سوق میدهد یا آن را به لب پرتگاه انحطاط و نابودی میکشد و یا آن را به سوی ترقی و تعالی سوق میدهد. ۱.۳ - واکنش رفتار امتهاهرگز در اسلام، قضا و قدر حتمی و سرنوشت قطعی که خارج از حوزه اراده انسان باشد، محرّک تاریخ شمرده نمیشود. این جبرگرایان هستند که برای انسان یک چنین سرنوشت قطعی معتقد شده و همان هدفی را تعقیب میکنند که مارکسیسم با عنوان کردن مساله «جبر تاریخ» تعقیب مینماید. قرآن برای ابهامزدایی و روشنگویی، این حقیقت را در آیاتی یادآور شده است چنانکه میفرماید: «... اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْم حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ...؛ خداوند وضع ملتی را دگرگون نمیسازد تا خود آنان وضع خود را تغییر دهند». در آیه دیگر میفرماید: «ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً اَنْعَمَها عَلی قَوْم حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ...؛ هرگز خدا نعمتی را که به قومی عطا کرده است، تغییر نمیدهد تا آنان وضع خود را تغییر دهند». به خاطر همین نقش انسان در تاریخ و سرنوشت است که پیوسته انسان را مسئول اعمال خویش خوانده و زندگی ملتهای پیشین را به رخ انسانهای پسین میکشد و میفرماید: تِلْکَ اُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا ما کَسَبَتْ وَلَکُمْ ما کَسَبْتُمْ وَلا تُسْئَلُونَ عَمّا کانُوا یَعْمَلُونَ؛ این امت و جامعهای بود که گذشت و رفت. آنان مسئول اعمال خود هستند و شما نیز مسئول کارهای خویش هستید و هرگز مسئول اعمال گذشتگان نیستید». قرآن، تاریخ جامعه را آیینه عبرت، مایه تنبیه و بیداری و وسیله شناسایی، علل تعالی و انحطاط میداند آنجاکه میفرماید: «لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُولی الاَلباب...؛ در سرگذشت آنان برای خردمندان عبرت است» قرآن به اندیشمندان و دلآگاهان دستور میدهد که در زندگی اقوام و ملل گذشته به کنجکاوی بپردازند و از علل قوّت و ضعف آنان آگاه شوند و به خاطر اهمیتی که این نوع تاریخ نگری دارد، این حقیقت را چند بار یادآور میشود که ما فقط به یکی اشاره میکنیم. «اَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الاَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کانُوا اَشدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَاَثارُوا الاَرْضَ وَعَمَرُوها اَکْثَر مِمّا عَمَرُوها وَجاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیّناتِ فَمَا کانَ اللّهِ لِیَظْلِمَهُمْ وَلکِنْ کانُوا اَنْفُسهُمْ یَظْلِمُونَ؛ آیا در زمین گردش نکردند تا عاقبت کسانی را ببینند که پیش از آنان بودند؟ آنان از ایشان نیرومندتر بودند و زمین را دگرگون ساختند و بیش از اینان به آبادی آن پرداختند. پیامبران آنان با دلایل روشن به نزد آنان آمدند ـ اما آنها را نپذیرفتند ـ پس خداوند هرگز بر آنان ستم نکرد و آنان خود بر خویش ستم میکردند.» ۱.۳.۱ - علل تأکید قرآناین دستور مؤکّد در آیات فراوان به خاطر دو مطلب است: ۱. بر تاریخ بشر یک رشته قوانین محکم و استوار و سنتهای لا یتغیّر حکومت میکند که این سنتها و به عبارت دیگر، واکنشها آنچنان کلی و قطعی است که میتوانند برای ملل دیگر الگو باشند. ۲. حرّیّت و آزادی انسان در تاریخ آفرینی مورد انکار نیست، از این جهت دستور میدهد که در وضع اقوام گذشته مطالعه کند و از آن قوانین و سنتهای قطعی که مایه سعادت و خوشبختی او است بهره بگیرد و از گرایش به عواملی که مایه بدبختی و بدفرجامی است، بپرهیزد. بخش مهمی از مباحث قرآن را، سرگذشت اقوام و ملل گذشته تشکیل میدهد، قرآن با بیان زندگی پیامبران و ملتهای گذشته، کلید تحولات تاریخی را از نظر بقا یا نابودی جوامع، به دست میدهد و به پیامبر خود دستور میدهد و میگوید: «... فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ؛ سرگذشت اقوام گذشته را برای آنها بازگو کن تا آنان در آنها بیندیشند». چرا میگوید در سرگذشت اقوام پیشین بیندیشند برای اینکه انسانهای بعدی از قوانین حاکم بر تحولات جوامع انسانی آگاه شوند و کلیدها و نیروهای محرک تاریخ را به دست آورند، و پس از تجزیه و تحلیل، از شناسایی رموز تکامل تاریخ، جامعه را به سوی آینده روشنی سوق دهند. اگر تاریخ، قوانین روشنی نداشت و بشر در ساختن تاریخ خویش مختار و آزاد نبود، دلیلی نداشت که خداوند به ما بفرماید: «قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الاَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ؛ پیش از شما سنتها و قوانینی بر جوامع حکومت میکرد. پس در زمین گردش کنید، تا روشن شود سرانجام گروهی که پیامبران خدا را تکذیب کردند، چگونه بوده است» ۱.۳.۲ - کلام امیرالمومنینامیرمؤمنان علی (علیهالسَّلام) درباره پیروی تاریخ از یک رشته قوانین منظم، جملهای دارد که متن آن را نقل میکنیم: «انّ الدهرَ یجری بالباقِین کجریه بالماضین؛ روزگار همانگونه که بر گذشتگان حکومت میکرد، بر شما نیز حکومت خواهد کرد» یعنی این شما هستید که با شناخت قوانین تاریخ، باید زندگی خود را به نحو احسن بسازید و از علل ترقی پیروی کرده و از علل انحطاط بپرهیزید. امام در وصیت گستردهای که به فرزند گرامی خود امام حسن مجتبی (علیهالسَّلام) نوشته است، این مطلب را به صورت روشن آورده است، آنجاکه میفرماید: «فرزندم من هرچند در همه تاریخ، همراه گذشتگان زندگی نکردهام، ولی اخبار زندگی آنها و آثاری که از آنها به یادگار مانده بررسی نمودهام و با اینکار گویا من در تمام این مدت زنده بودهام و رویدادهای تلخ و شیرین زندگی را از نزدیک دیدهام؛ گویا عمر جاویدان داشتهام» ۱.۴ - تضاد در طبیعت و جامعهواقعیت طبیعت و جامعه جز یک رشته امور متضاد، چیزی نیست. تضاد در این جا، نه به معنای دیالکتیکی آن است؛ یعنی هر چیزی ضد خود را در درون خود بپرورد و پدیده از میان اضداد عبور کرده و تحقق پذیرد و به قول مولوی: در عدم هستای برادر چون بود• • • ضـداندر ضـد خود مکنـون بود ما در قرآن و احادیث به تضادی به این معنا برنخوردیم، اگر قرآن، تضاد را عامل حرکت طبیعت و تکامل جامعه میداند، به این معناست که سراسر جهان از امور متخالف و متباین آفریده شده و در اثر جدال دو متضاد، جهان رو به تکامل میرود؛ آنجا که میفرماید: «مرگ و زندگی را با هم آفرید، تا شما را بیازماید کدام یک نیکوکارترید» آیه زیر، جامعه انسانی را با وجود اضداد، ترسیم میکند؛ آنجا که میفرماید: «بگو خدایا فرمانروایی از آن توست. هرکس را بخواهی قدرت میدهی. از هرکس بخواهی قدرت را میستانی، هرکس را بخواهی عزیز و هرکس را بخواهی ذلیل میکنی، خوبیها به دست توست تو بر همه چیز توانایی» در این آیه جامعه، با سلطه و قدرت، با عزت و ذلت، ترسیم شده، این تضاد اجتماعی است که مایه بقای جامعه میشود. درست است که سرچشمه قدرت و عزت و ذلت، خداست، ولی آیات دیگر به روشنی میگوید حاکمیت این سنن گوناگون، معلول اعمال و رفتار و کردار انسان است. هر فردی به عمل خود، خویشتن را محکوم یکی از سنن میکند، عزت و ذلت جامعه در دست خداست، ولی این خود جامعه است که با کمال حریت و آزادی خود را مستحق عزت و ذلت میسازد. قرآن، میدان زندگی انسانها را صحنه دو نیروی متضاد حق و باطل میداند که سرانجام به حاکمیت نیروی حق بر باطل منجر میشود؛ چنانکه میفرماید: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمّا تَصِفُونَ؛ ما با حق، بر چهره باطل میزنیم تا درهم شکند و نابود شود. وای بر شما از آنچه میگویید» ۱.۴.۱ - قول مولویضد ابراهیم گشت و خصم او• • • واندو لشکر کین گزار و جنگجـو پس بقای خلق بر اضداد بـود• • • لاجرم جنگی شدند از ضرّ و سود خلاصه، وجود اضداد در طبیعت و جامعه مایه تکامل و وسیله بقا و زندگی جامعه و انسانهاست؛ امّا این تضاد نه به معنای این استکه هر چیزی ضد خود را پرورش میدهد، بلکه مقصود این استکه از آمیزش متزاحمها و گوناگونها، انواع مجدد و جامعه وزین و متکامل پدید میآید. و در آیه دیگر به این حقیقت با جمله روشنتری اشاره میکند و میفرماید: «وَقَدْ خَلَقَکُمْ اَطْواراً؛ شما را گوناگون آفرید» ۱.۵ - تاثیر وضع مادی در رفتار انسانقرآن تاثیر وضع مادی را در طرز تفکر و شیوه زندگی، تصدیق میکند و این دو را از یکدیگر بیگانه نمیداند، البته این مطلب نه به آن معناست که وضع مادی را زیربنا و آن دیگری را روبنا تلقی میکند، بلکه پیوند و ارتباط اینها را با یکدیگر تصدیق مینماید و میفرماید: «اِنَّ الاِنْسانَ لَیَطْغی• اَنْ رَاهُ اسْتَغْنی؛ انسان چون خود را بینیاز احساس کند، سرکشی میکند» به حکم این آیه، احساس بی نیازی مایه طغیان فکری و عملی میشود. قرآن در آیاتی یادآور میشود که مترفین و ثروتمندان سرکش و نافرمان، سد راه پیشرفت پیامبران بودند و پیوسته با آنان به مخالفت برمیخاستند، بر عکس فقیران و تهیدستان، که پشتیبان رجال وحی و آموزگاران الهی بودند. این مطلب نه از این نظر است که غنا و ثروت با مادیگری فلسفی و اخلاقی ملازم است و یا فقر و نیاز، خداگرایی را پرورش میدهد، بلکه این نهاد اقتصادی است که دو نوع طرز تفکر و دو نوع روش ایجاد میکند. نه، بلکه علت دیگری دارد و آن اینکه در هر دو گروه زمینه خداگرایی موجود است و فطرت پاک، هر دو گروه را به خداجویی دعوت میکند، امّا در برابر گرایش گروه فئودال و یا سرمایه دار به دین، مانعی است و آن این که خداپرستی را مزاحم انباشتن ثروت و منافع مادی خود میدانند، در حالی که در گروه دیگر، نه تنها چنین مانعی موجود نیست، بلکه زمینه گرایش در آنها شدیدتر است، زیرا میداند که در سایه گرایشهای دینی، وضع زندگی آنان بهتر خواهد شد. ولی در عین حال این قانون کلیت ندارد، چه بسا، ثروتمندانی بودند که ثروت آنان، مانع از گرایش آنان نشد و ثروت خود را در راه آرمان خود مصرف کردند. بر عکس، چه بسا گروه فقیری بودند که به دلیل یک رشته تلقینها و گرایشهای قبیلهای در صف دشمنان پیامبران بودند و طاغوت و طاغوتیان را کمک میکردند. قرآن در سوره لیل دو نوع دارا معرفی میکند: یکی به خاطر گرایشهای دینی ثروت خود را انفاق میکند و دیگری به عللی بخل میورزد و از انفاق خودداری میکند؛ چنانکه میفرماید: «فَاَمَّا مَنْ اَعْطی وَاتَّقی• وَصَدَّقَ بِالْحُسْنی• فَسَنُیَسِّرهُ لِلْیُسْری• وَاَمّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنی• وَکَذَّبَ بِالْحُسْنی• فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْری؛ آنکس که بخشش و پرهیزکاری و پاداشهای الهی را باور کرد، او را برای رسیدن به سرای آسایش موفق گردانیم و آنکس که بخل ورزید، و اظهار بینیازی کرد، و پاداشهای نیک را تکذیب کرد، او را برای سرای دشوار آماده میسازیم». ۲ - پانویس
۳ - منبعسایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عامل سازنده تاریخ از دیدگاه قرآن»، تاریخ بازیابی ۹۵/۱۱/۲۷. ردههای این صفحه : مقالات پژوهه
|